سارا سارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

سارا

دنياي دخترم

این روزها هم در خوف و رجای رشد و بالندگی روزافزون توام و دعای هر شب و روزم سلامتی و کامیابی توست. اگرچه رشد برای تو هم به طبیعت انسان بودنت شاید گاهی دردناک باشد ولی برای آن چه مشتاقی! و من و پدرت مشتاق تر دیدن این همه تعالی و زیبایی. گاهی دندانهایت امان همه ما را می برد خصوصا خودت را و گاهی میل به مستقل شدن در عین وابستگی و کودکیت حسابی با همه چهارچوبهایی که از یک کودک آرام در نظر دارم معارض می شود، ولی همه را دوست دارم. خیلی موارد هست که این روزها که دخترکم دارد دایره لغاتش اضافه می شود بر زبان می آورد از کلام تقلیدانه اش حظ می کنم وقتی می بینم آهنگ گفتن کلماتش کاملا شبیه به خودمان است..........شادی می کنم و شاید برای بقیه هم تک...
12 آذر 1390

توبمان، توكه زيباتري

دلتنگی ای که از خوابیدن عصر گاهیت بر من غلبه کرد ترغیبم کرد بر نوشتن دوباره برایت.......... برایت گفته بودم که اولویت هایم را با تو تنظیم می کنم و این تصمیم جوری بود که در ظاهر برای تو مناسب نبود ولی می دانم که برگشت من به کار و داشتن سبک متفاوت زندگی برایت آینده ای مفید باشد که داشتن روحیه بهتر در من مسلما تاثیر مثبتش اول از هم برای تو نمایان می شود ............با تو من بعد از مدتها اهنگهای مورد علاقه ام را انتخاب می کنم که گوش کنم !  تمام سعی ام را کردم که تصمیمی مناسب بگیرم و الان در این شرایط راضی ام امیدوارم این تصمیمم عملی بشود و بدون لطمه به تو ادامه پیدا کند............!! حرف های گفتنی برایت زیاد دارم مخصوصا چند وقت دوری از نو...
12 آذر 1390

بالیدنت چراغ دلم را روشن می کند

ساراي قشنگم! این روزها دستهای کوچک تو را که در دست می گیرم چیزی شبیه یک هیجان ناشناخته زیر پوستم می دود. در آغوشت می گیرم حسی عجیب تمام وجودم را در برمی گیرد. گاه از شدت هیجان و غلیان عواطف تو را محکم در آغوش می فشارم. می بوسمت ، می بویمت ، لمس می کنمت، تو را نفس می کشم و سیر نمی شوم از این همه حس مادرانه.دلم تاب نمی آورد که از من دور شوی. وقتی که در آغوشم به ناز می خوابی دنیا از آن من است.در چشمهایم که می خندی دنیا به رویم می خندد. عاشقانه دوست دارم آن خنده های زیبایت را.... گل نازم! بالیدنت چراغ دلم را روشن می کند. چشمه بهشتی من! چند شب پیش نیمه های شب خواب وحشتناكي بيدارم كرد. ناگهان به خود آمدم و تو را در آغوش گرفتم. چه حس غریبی ست مادر...
6 آذر 1390

کنار تو درگیر آرامشـــم

  درسته که همه میگن بچه  وقتی بزرگ میشن مشکلاتشونم بیشتر میشه ولی به نظر من شیرینیشونم بیشتر میشه و همین باعث میشه دنیای قشنگ تری را به کمک هم کشف کنیم! مثلا اینکه سارا خیلی قشنگ ابراز احساسات میکنه و این شیرین ترین تجربه دنیا است! گاهی با هم نشستیم و داریم بازی میکنیم  یکدفعه میاد دستای کوچولوشو را دور گردنم حلقه می کنه و سرش را روی شونه ام میذاره! و این لحظه است که با تمام وجود زیبایی حس مادری را لمس میکنم و دلم میخواد فریاد بزنم که خدایا ازت ممنونم: چون من یک مادرم.                          ...
25 آبان 1390

براي خودم

ساعتها به شتاب ابر مي گذرند و هم هواي دلم باراني ايست و هم هواي شهر، اولین باران های  پاییزی امسال شروع کرده اند به باریدن، ...............صدای باران از سقف پاسیون خانه در حال شنیدن است ، سارا زیاد تجربه باران را ندارد ، باران های اردیبهشتی غم انگیز را نمی تواند به یاد بیاورد توی بغلم می نشیند و در حالی که به سقف نگاه می کند می گه مامان  پیتیکو..........از شباهتی که با اولین شنیدن صدای باران برایش داشته با صدای حرکت اسب ذوق زده می شوم  براش می گم مامان جون بارونه........شعر بارون یادم می یاد می یام که براش بخونم می بینم چند بار برای خودش تکرار می کنه بادونه...بادونه....!  احوالات هر دومان بهتر است چند روزي است مهد سارا ...
2 آبان 1390

يادت باشه كه گفتم ...

چشم چشم دو ابرو ...... نگاه من به هر سو پس چرا نيستي پيشم ؟..... دستاي ناز تو كو ؟ گوش گوش دوتا گوش ..... يه دست باز يه آغوش بيا بگير دستامو ..... يادم تورا فراموش چوب چوب يه گردن ..... جايي نري تو بي من ! دق مي کنم ميميرم ..... اگه دور بشي از من دست دست دوتا پا ..... زودتر بيا پيش ما يادت باشه كه گفتم ..... بي من نري تو هيچ جا فقط براي تو مي نويسم نه ميخواهم ردپايي از خودم باشد نه از ساير كساني كه كم و بيش دوستشان دارم يا ندارم... اين را فقط مي خواهم براي تو بنويسم براي تو كه ميپرستمت اين را با چشمان گريان براي تو مينويسم كه اين حس و اين روز را به خاطر بسپارم براي هميشه كه من...
2 آبان 1390

حرف دل مادر با فرداي 17 ماهه!

با توام‌   اي‌ لنگر تسکين‌!  اي‌ آرامش‌ ساحل‌!  با توام‌   اي‌ نور!  اي‌ منشور!  اي‌ تمام‌ طيف‌هاي‌ آفتابي‌!  اي‌ کبود ارغواني‌!  اي‌ بنفشابي‌!  با توام‌   اي‌ شور،   اي‌ دلشوره ي شيرين‌!  با توام‌  اي‌ شادي‌ غمگين‌  با توام‌  اي‌ نمي‌دانم‌!  هر چه‌ هستي‌ باش‌!  اما کاش‌...  نه‌؛جز اينم‌ آرزويي‌ نيست‌  هر...
19 مهر 1390

حال ديگر مرا ميفهمي!!!

دخترم تو حالا بيشتر از گذشته برايم شيرين شده اي هرچند مسئوليتهاي من بيشتر شده و تو ديگر آن موجود كوچكي كه ميشد تنها رهايش كرد تا با خودش بازي كند نيستي . حالا چشمهايت رنگهاي با معني به خودش گرفته و وقتي به من خيره ميشود انگار حرفي دارد. حالا ديگر مرا ميفهمي !!! ميفهمي كه توجه با تمام وجود يعني چه و بيشتر وقتها همين توجه را از من ميخواهي وقتي شروع ميكني به خنديدن آن هم خنده صدا دار اين يعني به من توجه كن و اگر نگاهت كنم شروع ميكني به بال بال زدن و ريسه رفتن و اين پاداش توجه من به توست و چقدر برايم لذت بخش است كه از تو لبخني پاداش بگيرم ساراي من حالا اشك ريختن را هم تجربه كرده است . اشك هايش نشان از آغاز احساسات است كه كلي توفير دارد با گريه...
6 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد