دلم چی می خواد ...
یادم نیست از کی به خودم فکر نکردم ، از کی درست و حسابی توی آینه به خودم نگاه نکردم از کی به سرو وضع ولباسم اونجور که باید و شاید نرسیدم ... ولی می دونم که خیلی وقته که منه خودم رو از یاد بردم اصلا از وقتی که نوید اومدن پرنده خوشبختی به زندگیمون رسید ، دیگه منی وجود نداشت همه چیز شد ... اون و فقط اون ... یک شیطونک دوست داشتنی دست کوچولو و پاکوچولو با چشمهای همیشه کنجکاو که تمام آمال و آرزوهای من توی چین و شکن موهای ابریشمی و همیشه پریشونش خونه کرده ... اما نمی دونم چرا امروز از صبح مثل بهت زده ها فقط به خودم فکر می کنم به اینکه چقدر عوض شدم چقدر از خواسته ها یم دور شدم یا چقدر به نا خواسته هام نزدیک ، به اینکه چرا دیگه چیزهایی که در گذشته خوشحالم می کرد اهمیتی برام ندارن ، به اینکه دلم برای خیلی چیزها تنگ شده که حتی فرصت فکر کردن بهشون رو هم ندارم چه برسه به انجامشون . فکر کردم چطوره همه رو بیارم روی کاغذ و به ترتیب الویت هر روز یکی از کارهایی که بنظر ساده میاد ولی من دلم براشون لک زده انجام بدم برای چی ؟ برای دل خودم ... برای روحیه خودم. بابا مگه ما حق زندگی نداریم! ، من هنوز نمردم می خوام زندگی کنم و از روزمره گی در بیام نه اینکه فقط زنده باشم. می خوام مثل بچه ها گاهی روی خواسته هام پافشاری کنم و اینقدر سماجت کنم تا به خواسته ام برسم ... چیه خنده داره ؟می خوام مثل بچه ها بی دلیل و با دلیل از ته دل بخندم و به همه لبخند بزنم ... چیه ؟ برایم نگران شدین ؟ فکر می کنین خوب میشم؟ ولی من از امروز این کارو به برنامه های روتینم اضافه کردم و خیلی هم راضیم ( نه که لیست برنامه ها م کوتاه بود و همیشه وقت اضافه میاوردمکاش مجبور نبودم همیشه هول هولکی تو وقت اضافه و دقیقه نود وبلاگ آپ کنم و افکار پراکنده ام رو از اینور و اونور بزور جمع کنم تا یک پست کامل بشه
کاش موقع آپلود کردن عکس دخملک به فکر اینکه شام چی درست کنم و کی برم خرید نبودم.
دلم می خواد با خیال راحت روی کاناپه لم بدم و غذای مورد علاقه ام رو بخورم ... بدون اینکه دخملک از سرو کولم بالا بره و غذارو با خنده شیطنت آمیزش از توی بشقابم قاپ بزنه و روی زمین ولو کنه .دلم می خواد وسط یک جنگل بکر و خوش آب و هوا ، فقط به صدای پرنده ها و وزش ملایم باد میون درختها گوش کنم ... نفسهای بلند بکشم و تاجایی که میشه فریاد بزنم بی اینکه کسی صدامو بشنوه ...
دلم می خواد کنار ساحلی آرام به افق دوردست نگاه کنم و حرکت ملایم امواج و و جزرو مد دریا و نغمه مرغهای دریایی تمام فضای چشم و گوشم رو پر کنهدلم برای یک حمام طولانی و بدون عجله تنگ شده بی اینکه نگران دخملک باشم که جلوی در حموم با داد وفریاد صدایم میکنه و دائم به در حموم میکوبه که مامانه بیادلم برای یک خواب طولانی و راحت کنار شومینه در حالیکه سرت روی کتابی که داشتی می خوندی بیافته .... یک ذره شدهدلم برای دیدن یک فیلم خیلی قشنگ بدون اینکه وسطش پونصد دفعه مجبور باشی برای دخملک شيشيه شير درست كني و به قول خودش چاي چاي بياري و ... اندازه یک (.) شده
دلم برای یک آشپزی راحت و بدون سرهم بندی ، بدون اینکه دخملک بازیگوش دایم لای دست و پایم وسایل داخل کابینتها رو وسط آشپزخونه ولو کنه ... تنگ شده .
دلم برای ... نه اصلا ولش کن می ترسم تا قیامت بنویسم و دلم هنوز هم بخواد ... بهتره فعلا با همینها شروع کنم ...
بي خيال دنيا شو و دست از همه چيز بردار و بچست به دلخوشي هاي زندگيت و...
خنده دخترم و شادي همسرم را با تمام دلخوشي هاي دنيا عوض نمي كنم .