سارا سارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سارا

برای تو ...

1394/3/24 15:29
نویسنده : مامان سارا
792 بازدید
اشتراک گذاری

از بچه نوشتن و برای تولد چون تویی نوشتن به سختی همون لحظه هاییه که دلت پر می کشه برای بازیگوشی و بهت می گیم هیس!!! ...و به شیرینیه اون نگاه پر مهر و پر رمز و راز توست وقتی همه چی آرومه! ...  و به قشنگی چهره خیس عرق و لبهای شکلاتی و موهای ژولیده و به دست باد سپردهء توست وقتی تو زمین بازی تو پوست گر گرفته ات نمی گنجی! ... آره خوب! آدم  باید خیلی حرفها داشته باشه که با دخترک 5 ساله اش ،‌ تو روز تولدش بزنه ! خیلی بیشتر از اونهمه حرفی که تو طول روز از آدم می کشی !! نمی خوام بگم که تو اولین و تنها طعم شیرین زندگیم بودی ، اما  می خوام بدونی که تو طعم شیرین اولین تجربه های مادر شدنم بودی ...

  1. اولین باری که چشمهایم  به چشمهای سیاه و درشتت تو صورت گرد و پف دارت تلاقی کرد ، فکر کردم ، مادر شدن قشنگترین حس دنیاست  ...
  2. اولین باری که با صدای گریه ات تو خواب و بیداری از جا پریدم ، فکر کردم مادربودن بزرگترین مسئولیت زندگیه  ...
  3. اولین باری که دستهای کوچولویت رو دور گردنمون حلقه کردی و خودت رو بین من و پدرت جا کردی فکر کردم بچه یعنی ضلع سوم مثلثی واحد ...
  4. اولین باری که با ناز و ادای دخترونه صورتم رو تو دستت گرفتی و اولین بوس بچه گونه رو روی گونه ام کاشتی ، فکر کردم هیچوقت از بوسیدن و لوس کردنت خسته نمی شم!
  5. اولین باری که بی هدف رو کاغذ سفید خطوط نا مفهوم و درهم کشیدی و بعدش هم با اشتیاق تمام ، مداد و کاغذ رو بردی سمت دهنت ... فکر کردم یعنی میشه یکروز اسم قشنگت رو با دستهای خودت رو کاغذ بنویسی و چه زود رسید اونروز !
  6. اولین باری که با جمله های کوتاه سعی کردی حرف زدن رو تجربه کنی  ... فکر کردم مهمترین کار دنیا رو داری انجام میدی! و حالا این مهمترین کار ، ‌همچنان بی وقفه ادامه داره!
  7. و ... اولین باری که با لباس چین دار تی تیش مامانی و کفشهای صورتی پاپیون دار و کلاه توری ،‌ ترگل ورگل به اتفاق رفتیم میهمانی ، فکر کردم دختر داشتن مثل نگهداری از یک جواهر قیمتی می مونه ، هیچوقت از مراقبت و نگهداریش خسته نمی شی!!!

پست تولد ادامه دارد ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد