سارا سارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

سارا

زندگي همچنان مي گذرد...

1390/9/29 11:50
نویسنده : مامان سارا
534 بازدید
اشتراک گذاری

تا حالا شده صبح موقع جدا شدن از دلبنداتون توی چهر ه اش یک بغض سنگین یا ته نگاهش غم عجیبی ببینید که حاکی از عدم رضایتش برای جدا شدن از شما باشه . (سوال عجیبی بود ؟ لابد می گید بارها و بارها اینو تجربه کردین ...) اما منظور من صرفاٌ یک بهانه گیری و دلتنگی کودکانه نیست ...

امروز صبح چهره دخملک موقع خداحافظی درست مثل محکومی بود که علی رغم ناراحتیش می دونه هیچ مفر و گریزی انتظارش رو نمیشکه و گریه زاری هم چیزی رو عوض نمیکنه ولی دلش میخواد جدی و محکم با موضوع کنار بیاد و به سختی بغضش رو فرو می خوره و لبهایش جمع می کنه. ... آره امروز سارا هیچ اصرا ر و پافشاری برای موندن پیش من نکرد ... حتی گریه هم نکرد ... مثل همیشه بهانه گیری و ناراحتی هم نکرد ... اما بغضش و نگاه معنی دار و مظلومش اینقدر روی صورتم سنگینی کرد که نتونستم حتی درست باهاش خداحافظی کنم ... حرکت دستهای کوچولویش تو هوا موقع بای بای کردن انگار چشمهایم رو هیپنوتیزم کرده بود ... آخرش هم یک لبخند سرد تحویلم داد و آروم سرش رو گذاشت رو شونه هاي مربيش و با حسرت به افق دوردست خیره شد ...

تا خودم رو به يك تاكسي برسونم و به اداره برم همش به اون فكر مي كردم و همچنين به كارهاي تلنبار شده خودم در اداره كه ديروز هم تو مرخصي بودم....

سکوت سنگین با صدای زنگ تلفن و شروع یک روز پرکار شکسته شد ... زندگی آغاز می شود ... درست مثل دیروز ... مثل فردا ... مثل فرداهای بس فردا ... دل شکسته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد