سرخی و گرمی از تو ...
چرایش را نمی دانم اما همیشه از دیدن چهره معصومش در خواب حس عجیبی داشته ام! . انگار با مظلومیتش می خواهد من را یاد تقصیراتم بیاندازد ... یاد اینکه کجا بهش کم توجهی کرده ام ... کجا خواسته اش رو درست برآورده نکرده ام ... کی جواب سوالش رو سر بالا داده ا م ... چطوری از زیر خواسته اش فرار کرده ام ... کجا بی خبر و بدون خداحافظی ترکش کرده ام و کی از کوره در رفتم و بعد شبنم مژه های بلند و پر پشتش رو با دستهایم پاک کرده ام ... یاد وقتهایی که دخملک با التماس گفته بغلم کن و نتونستم! ... یاد وقتهایی که ازم خواسته بشینم کنارش و باهاش بازی کنم و وقتش رو پیدا نکرده ام! ... یاد لحظه هایی که با گریه ازم خواسته تنهایش نگذارم و قبول نکرده ام ! ... یاد وقتهایی که وادارش کردیم کاری را بر خلاف میلش انجام بدهد ... و یاد وقتهایی که باعث شدیم گونه هایش از اشک خیس بشه یا ازمون ناامید بشه! ... یاد لحظه هایی که با غرور کودکانه اش به استقبال اتاق گریه رفته!! ... یاد وقتهایی که خلوت تنهایی هایش رو با حرف زدن با عروسکهای بی جان پر کرده ... نه! انگار تمومی نداره ! ... اصلا هر چی تقصیر و کوتاهیه از من ... هر چی خوبی و قشنگیه از تو ! ... سرخی و گرمی از تو !! ... سردی و زردی از من!! ...