قصههای مادری
مادرانگی را با تو آغاز میکنم و هر روز این احساس زیبا با تو رشد میکند.
زیبای کوچک، آنقدر خالصی که هربار صدایم میکنی بند بند وجودم به لرزه میافتد،
چه افتخاریست مادر تو بودن!
آن لحظه که صورتم را میبوسی بهترین پاسخ عاشقانه را میگیرم، دیگر خیالی نیست مرا…
کاش میشد همه احساسی که بین من و تو هست را تشریح کرد، شاید فقط محبت نیست! احترامیست که من برای خالق چنین کوچک عظیمی میگذارم!
ساراي مهربان مادر
همه بازیهای کودکیت را دوست دارم و هر روز حس بزرگ شدنت را با لذتی آمیخته با درد، لمس میکنم
نمیخواهم آرزو کنم ای کاش به اندازه آغوش من میماندی
من با هر تار موی تو که رشد میکند، اوج میگیرم!
لذت دیدن قد برافراشتنت به تنگ شدن آغوش من میارزد
عزیز خالص مادر
عاشق جاگرفتنت میان بازوانم هستم،
باید این آغوش همپای تو بزرگ شود!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی