لحظات سخت
وقتی دختر کوچولو مریض میشه یه بعد دیگه از بچهداری آغاز میشه، همراه با نگرانیها، بیداریها، غصه خوردنها، سوالها، داروها و هزاران مسئله که باعث میشه به ساعت نگاه کنین و ببینید چند ساعت مونده تا امروز به آخر برسه. به امید اینکه فردا حال مریض کوچولو بهتر بشه. گاهی اون یکی بال زندگی هم ناخوش میشه و این یعنی اوج گرفتن همه دردسرها! این روزها نزدیکان به هر وسیلهای سعی در کمک دارند و این مایه دلگرمی آدم میشه.
راستش توی این روزها یه فکر خوب توی سرم اومد: روزهای مریضی فقط بخش کوچکی از زندگی آدم رو میگیرند و این یعنی بالاخره تموم میشه! شاید همه کسانی که همیشه کوچولوی شما رو شاد و تر تمیز و مرتب میبینند خبر ندارند این همه با چه سختی بدست اومده. واقعیت اینه که هر بچهای منحصر بفرده و شرایط خاص خودش رو داره اما هیچ بچهای بی زحمت بزرگ نشده! هیچ مادر و پدری نیست که بیخوابی نکشیده باشه، سخت کار نکرده باشه و هیچ بچهای هم خود بخود یادنگرفته خوب غذا بخوره، خوب بخوابه و خوش اخلاق باشه.
گاهی نمیبینیم وقتی همه ما خوابیم مادری یا پدری بیداره و سعی داره صدایی بلند نشه مبادا خواب راحت بقیه بخاطر کودکش خراب بشه.
گاهی نمیدونیم یه بچه شاد و سالم با خون دل و اشک دیده بزرگ شده.
گاهی لذت بردن پدر و مادری رو از بچهداری و شاد بودن اونها رو میبینیم، اما سختیها وغصههای اونها رو نه.