زندگیم با بودنت درست مثل بهشته ...
در وصف حس قشنگ مادرانه بسیار گفتند و بسیار گفتیم و بسیار شنیدیم ... اما همه اینها نمی تونه بشه قد یک ثانیه بوییدن و یک لحظه لمس کردن موجودی فرشته سان که وجودش به وجودت بسته باشه! ... میگن تاثیر اولین خاطره ها همیشه ماندگار تره ، مخصوصا وقتی طعم شیرینش حسابی به کام آدم نشسته باشه ... مثل تاثیر اولین نگاه مستقیم دخملک تو صورتم ، که عین جادو سحرم کرد! ... یا اولین قدمهای لرزانش که نفسم رو به شماره انداخت تا تعادلش رو حفظ کنه و محکم و استوار قدم برداره ... یا حس غریب اولین زمین خوردنش ، هرچند که با لبهای جمع کرده بغضش رو فرو خورد! ... هنوزم با هر حرف تازه اش قند تو دلمون آب می کنه و با هر کار تازه اش ، اشک تو چشمام جمع میشه! ... شایدم دل نازکتر شدم از اونروزها ، از تاثیر ذوب نگاهش ... از حضور یک موجود بند انگشتی و پریسان که بشه به وسعت قلب و روحت ...
زمان چقدر زود میگذره! ... این جمله رو شاید بارها و بارها از دهن این و اون شنیده باشیم و یا به زبون آورده باشیم ولی مصداق این جمله برای من یک مفهوم خاص دیگه داره ... دوسال پیش تو یک همچین روزهایی چقدر در تب و تاب ورود مسافر کوچولومون خیالپردازی می کردم و تو رویای شیرین اومدنش تک تک وسایل توی اتاقش رو در کنارش تصور میکردم ، تو عالم خیال یکی یکی اون لباسهای رنگی و کوچولو رو تن عروسک قشنگم می کردم ... چقدر از چیدن دوباره و دوباره اون وسایل لذت می بردم ... اونروزها که حتی فکرش هم نمی کردم که به یک چشم بر هم زدنی میاد روزی که دردونه قشنگم روی نوک انگشتهای پاهای کوچولویش بلند میشه تا تمام لباسهایی که با دقت توی کشوهایش چیدم با شیطنت کودکانه به اطراف پرت کنه و بعد با دستهای زيبايش لباسهای نوزادیش رو تن نی نی کوچولوی همیشه خوابش بکنه و اونو بگیره توی بغلش و برایش لالایی بخونه ... درست همونطور که من برایش خوندم / می خونم. کوچولوی نازم دیگه داره به سرعت دوران شیرین کودکی رو پشت سر می ذاره ، استقلال پیدا میکنه و بیشتر و بیشتر ازم فاصله میگیره ... دوست داره تو خیابون چند قدم جلوتر از من راه بره و بدون اینکه دستش رو بگیرم خودش مسیر رو انتخاب کنه ! ... دوست داره غذایش رو بدون کمک بخوره ... لباسهایش رو خودش بپوشه و کفشهایش رو لنگه به لنگه پایش کنه یا با کفشهای پاشنه بلند قدمهای ریز و تند برداره و از صدای پاشنه های کفشهایش غش غش بخنده ... موهایش رو خودش جلوی آیینه شونه کنه و عینک و کلاههای جورواجور رو جلوی آیینه امتحان کنه ... هر حرف تازه ای که می شنوه تکرار کنه و بکار ببره ... اما با تمام استقلال تازه اش ماه مهربونم همیشه با خنده هامون خندیده و با نارحتی و اخمون ، نگران و ناراحت شده ...