زندگي همچنان مي گذرد...
تا حالا شده صبح موقع جدا شدن از دلبنداتون توی چهر ه اش یک بغض سنگین یا ته نگاهش غم عجیبی ببینید که حاکی از عدم رضایتش برای جدا شدن از شما باشه . (سوال عجیبی بود ؟ لابد می گید بارها و بارها اینو تجربه کردین ...) اما منظور من صرفاٌ یک بهانه گیری و دلتنگی کودکانه نیست ... امروز صبح چهره دخملک موقع خداحافظی درست مثل محکومی بود که علی رغم ناراحتیش می دونه هیچ مفر و گریزی انتظارش رو نمیشکه و گریه زاری هم چیزی رو عوض نمیکنه ولی دلش میخواد جدی و محکم با موضوع کنار بیاد و به سختی بغضش رو فرو می خوره و لبهایش جمع می کنه. ... آره امروز سارا هیچ اصرا ر و پافشاری برای موندن پیش من نکرد ... حتی گریه هم نکرد ... مثل همیشه بهانه گیری و ناراحتی هم نکرد ......
نویسنده :
مامان سارا
11:50