یلدا مبارک ...
از وقتی یادم میاد اولین و آخرین روز پاییز همیشه برای من یک حس عجیب و تازه به همراه داشته. حس پایان و شروعی دوباره ...شاید هم آغاز نخستین روز از یک فصل تازه که مهم نیست زشته یا زیبا ... مهم اینه که خاطرات تلخ و ناگوارش مثل برگهای پاییزی دستخوش باد خزان بشه و رویاهای شیرین و خوشش مثل برف زمستون دنیای رنگ و وارنگ و ناهمگون خیالت رو سفید و افسون کنه! ... که تو این برگ سفید همه چیز دوباره از نو شروع بشه ! به تازه گی و سر زنده گی یک بهار قشنگ و پربار که برای رسیدنش نه ماه به انتظار نشسته بودی! ... یادمه اونوقتها که هنوز با دلبستگیها و دلمشغولیهای مادر بودن آشنا نشده بودم ... اونوقتها که از کنار هر فسقلی بازیگوشی گاه بی تفاوت و ...
نویسنده :
مامان سارا
11:45