سارا سارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

سارا

پاورقي!

1390/6/27 11:35
نویسنده : مامان سارا
491 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلام

آره ميدونم، تازگيها خيلي تنبل شدم.

باور كنين واسه اين مدت ميخواستم چند تا مطلب آپ كنم اما نميدونم چرا شيطون همش پا لنگه ميندازه؟؟ امروز و به فردا واگذار مي كنم و فردا رو به پس فردا. وقتي هم كه به احتساب روزا ميشينم آخرش فقط شرمندگي واسم ميمونه، حالا بگذريم

 دوستان گلم، خوبه كه شرح حال سارا خانم رودر آستانه ورود به ١٧ ماهگي بخونيد ولي با عرض شرمندگي بايد بگم عكسهاي جديدي از دختر نازم گرفته بودم وقتي آوردم اداره به همكارم نشون بدم ديدم دوربین خطاي فايل مي ده چون از قبل ويروسه كامپيوتر اداره حال عكسها رو بدجوري گرفته بود و... به همين خاطر مطلبم بدون عكس مي ره.

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ،

 ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای،در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، 

با جانم جدا کردم...

يه زماني كارم اين بود كه چشمامو ميبستم و پيش خودم تجسم ميكردم سارا رو موقعي كه مي ايسته يا راه ميره يا اينكه بتونم باهاش حرف بزنم و متوجه بشه،آغوشمو باز كنم و اونم بدوه بياد بشه ماه آغوش من...

اون موقع دلم غنج ميرفت و به خودم ميگفتم: كمي صبر،مياد اين روزا..

و اومدن اون روزايي كه آرزوشونو داشتم،با سرعت نور هم اومدند!

حالا ميدونم اگه چشم بر هم بزنم، دخترمو بايد بفرستم مدرسه و بعدش ان شالله يه روزي بياد كه موفقيتاشو ببينم.

واي خداي من،از فكر كردنشم اشك تو چشمام جمع مسشه،فكر اين كه دختر من عروس بشه!!

خدايا خودت تنش رو سالم نگه دار و از جميع بلايا حفظش كن كه تو بهترين مراقب و نگهباني.آمين.

آره،الان ديگه معني حرفامو خوب ميفهمه و سعي ميكنه منظورشو با زبون شيرين و نصفه نيمه خودش برسونه.

-گاهي با من لج ميكنه،گاهي هم ميخواد حرف خودشو به هر قيمتي كه شده به كرسي بنشونه.

-اين روزا به لطف ساراخانم غذاهاي ما يا نپخته هست يا سوخته! چون خانم فقط كافيه ببينه گاز روشنه ديگه اين قدر كم و زياد و خاموش روشن ميكنه كه گاز بدبخت قاطي ميكنه بايد چي كار كنه.

-خونه ما در عرض چند دقيقه به كاروانسرايي تبديل ميشه كه تاريخ به خودش نديده .من لباسها رو ميزارم تو كشو و كمد،پشت سرم راه ميره و همه رو در مياره و تو كل خونه پخش ميكنه.كار هميشه شه فكر كنم بچم نذري،چيزي داره!حالا هم كه دارم اينارو مينويسم كشوهاي ميز تلويزيون رو درآورده و ميخواد جا بزنه،الانه كه صداش در بياد...

-هنوزم عاشق اينه كه به زور خودشو تو جاهاي باريك و محال جا بده.

-عاشق حموم شده اما نه براي حمام كردن بلكه براي توي وان رفتن و آب بازي كردن  وشستن كليه اسباب بازيهاش!

-معني دعوا كردن رو ميفهمه و وقتي مثلا دعواش ميكنيم اونقدر بوسمون ميكنه و نازمون ميكنه كه عذاب وجدان ميگيريم!

-كلا عاشق بچه هاست حالا در هر سني و هر جنس و قشري! جوري كه وقتي از بيرون خونه صداي بچه مياد كار و زندگيش رو ول ميكنه ما رو هم وادار به ول كردن كار و زندگي ميكنه تا او ني ني رو ببينه و بهش هام بده و ببوستش!!

كل حرفش اين روزا اينه:

من دردر ميخوام!! 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ماهان
27 شهریور 90 12:07
مامان ال آی
29 شهریور 90 20:04
مامان پارسا جون
31 شهریور 90 13:57
خیلی زیبا مینویسی خانومی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد