ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه س ... یه سری اتفاقات یا خاطرات تو زندگیمون وجود دارن که چندان خوشایند نیستن،واسه خاطر همین سعی میکنیم اونارو فراموش کنیم و ازشون فرار میکنیم.سرمون رو با کارای دیگه گرم میکنیم که نکنه یه وقت دوباره یادش بیفتیم همه ی تلاشت رو میکنی ولی ... ولی یهو اون خاطره جلوی چشمات ظاهر میشه ......... دوباره باید از صفر شروع کرد آره از اول ! تو میتونی!همون جوری که اول تونستی فراموش کنی دل تو انقد بزرگه که هیچ اتفاقی نمیتونه کوچیکترین آسیبی بهش وارد کنه یادت که نرفته اینجا دلت باید آسمونی باشه ... ...
دختر خوبم... قشنگ ترین بهونه زندگی مادر به یاد داشته باش که : هرگاه تنها شدی و به دنبال پناه گاهی می گردی به او توکل کن و بدان که: ارزش هر مرد به قدر همت اوست... پس همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند نازنینم : خدای نا دیدنی را نه فقط در آنچه داری بلکه در آنچه نداری ببین تا ببینی که چقدر دیدنی ست. ...
می کنم تنها از جاده عبور دور ماندند زمن آدمها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غمها فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است هر دم این بانگ بر آرم از دل وای این شب چقدر تاریک است خنده ای کو که به دل انگیزم قطره ای کو که به دریا ریزم صخره ای کو که بدان آویزم مثل اینست که شب نمناک است دیگران را هم غم هست به دل غم من لیک غمی غمناک است هر دم این بانگ بر آرم از دل وای این شب چقدر تاریک است اندکی صبر سحر نزدیک است نه... اینها همه افسانه است ...چون من تورا دارم دخترنازنینی که زیباترین هدیه محبوب مهربانم است...گلی که خنده های دل انگیزش در تن و جان و من ...
آرزوي باران زيبايم تا شهر را بشويد ... چقدر عاشق بوی بارانم... چون آن روز که تو آمدی هم بارانی بود ...باران می آمد تا فرشته مهربان کوچکی را از نزد محبوب برای من به ارمغان آورد...باران را دوست دارم چون تورا دوست دارم ....نازنین دخترم چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید چیز نوشت,حرف زد,نیلوفر کاشت(سهراب سپهری) ...
براي او گاهي گمان نمي بري و ميشود گاهي نمي شود كه نمي شود گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است.... گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود..... گاهي گداي گدايي و شهر نيست .... گاهي تمام شهر گداي تو مي شوند.... ...
باز از سارا می نویسم , سارا و سارا و سارا و... همه زندگیمون شده سارا.با سارا بیدار می شیم .با سارا غذا می خوریم.با سارا ددر می ریم و خلاصه با سارا نفس می کشیم.گاهی فکر می کنم تو اون يك سالی که سارا نبود ما چه جوری زندگی می کردیم.خدا را هزاران بار شکر می کنم که لیاقت پدر و مادر بودن سارا را نصیب ما کرد. وروجک شیطونی که یه لحظه هم آرامش را به ما روا نداره. اما همه این شیطنتهای زیر سایه ایی از مظلومیت پنهان شده که یه ذره کار را برای مواقع ضروری تر سخت می کنه. یعنی درست زمانی که در حال انجام کار خطرناکیه تا دعواش می کنیم باید خودممون زودتر رومون را برگردونیم تا یا قربون صدقه رفتنمون را نبینه و یا خندمون را.گاهی اوقات که از دست کارهاش ...
اینک از تو می نویسم و برای تو، نامه, از قطره های اشکم خیس خیس شده ، جای قطره های اشکم مانده و چشمهایم بهانه گیر شده . باز هم می نویسم، باز هم در هجوم انبوه لحظه های بی تو بودن از با تو بودن می گویم . باز هم عاشقانه ترین هایم را عاشقانه برای تو می نویسم. می نویسم تا بدانی که هنوز هم اینجا قلبی نگران هست و دلتنگ ...! پس از تو این بار هر دم به تنهایی قایق چوبی کوچک خود را به اقیانوس ژرف خاطره ها می اندازم و این امواج مست و سرگردان هربار مرا با خود به گوشه ای از این کران بی کران می برند و حتی گاه گاهی در تلاطم وحشی امواج، قایقم می شکند و من غرق در خاطره ها می شوم، غرق در روزهای خوش و ناخوش زندگیم . اما چه سود که خاطره ماندنی ست و لحظه رفتن...